خونه خاله منصوره
چند روز قبل من کلی حوصلم سررفته بود وقتی ابجیات از مدرسه اومدن گفتن که درس ندارن واسه فردا منم که دلم هوای مامانمو کرده بود گفتم بریم خونه مامان ملیح زنگ زدم و مامان ملیح خونه نبود بعد چند دقیقه خاله فرزانه زنگ زدو گفت مامان اونجاس منم که دیگه بدجور دلم گرفته بود گفتم بریم خونه ی خاله منصوره چون هم دلم واسه رادمان تنگ شده بود هم خواهرگلم خواهراتم موافقت کردن و حاضرشدن و راه افتادیم وقتی رسیدیم تو و رادمان کلی شیطنت کردی تو به رادمان نگاه میکردیو میخندیدی ولی رادمان هیچ عکس العملی نشون نمیداد شما دوتا اینده ی درخشانی تو ایجاد زلزله در خونه ی مامان ملیح رو دارید امیدوارم تا سال اینده واسه ...
نویسنده :
مامان زهرا
11:31